امام خمینی(ره) دربارهی حادثه شهادت شیخ فضل الله نوری فرمودهاند: «... یک نقشهای بود که نقشه هم تأثیر کرد و نگذاشت که مشروطه به آنطوری که علمای بزرگ طرحش را ریخته بودند، عملی بشود. به آنجا رساندند که آنهایی که مشروطهخواه بودند به دست یک عده کوبیده شدند، تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در ایران برای خاطر اینکه میگفت باید مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهای که از غرب و شرق به ما برسد قبول نداریم، در همین تهران به دار زدند و مردم همپای او رقصیدند یا کف زدند »
روز عاشورا حوادث تلخی رخ داد که دل هر مومن و آزاده ای از مسلمانان و ایرانیان تا دانشمندان مسیحی (جرج جرداق) را به درد می آورد. با قدری مرور بر تاریخ، آیینه ای تمام روشن به روی انسان رخ می نمایاند. گویی تاریخ عهد بسته است تا دوباره عبرت ها را زنده کند.
از آن نقاط عطف تاریخ ایران، انقلاب مشروطه است. انقلابی که با سکوت و مداری نخبگان و سران انقلاب همراه شد، تا غربزدگان و سفارتخانه ها هدایت آن را به دست گیرند تا این انقلاب روحانیون به انحطاط مذهبیون مبدل شود.
در این رهاورد، زمانی که سر شیخ فضل الله روی دار میرود اذهان تازه روشن میشوند که چه اشتباهی کرده اند. زمانی که خیلی دیر شده و استبداد دوباره جان گرفته است.
شیخ در طلوع مشروطیت و جنبش عدالتخواهی با دو رهبر دینی مشروطه آیتالله سیدعبدالله بهبهانی و آیتالله سیدمحمد طباطبایی همراه و همگام بود. اما پس از مدتی از مشروطهطلبان جدا شد زیرا مشروطه را با شریعت سازگار ندانست و خواستار حکومت مشروطه مشروعه شد. در این ایام جنگ بین مشروطهخواهان و مستبدین با فتح تهران توسط قوای بختیاری و مجاهدین گیلانی پایان یافت و محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد و احمدمیرزا ولیعهد به تخت سلطنت جلوس نمود. سپس به شیخ فضلالله پیشنهاد شد جهت تأمین جانی و مالی خویش به سفارت روس پناه ببرد ولی او نپذیرفت و شهادت را بر توسل به اجنبی ترجیح داد.
جمعی از معاندان به منزل شیخ رفته او را دستگیر نمودند و به میدان توپخانه بردند، وی در محکمه کفر که دادستانش شیخ ابراهیم زنجانی بود به اعدام محکوم شد و یپرم خان ارمنی که ریاست نظمیه را به عهده داشت حکم را به اجرا درآورد و شیخ به دار آویخته شد و پس از لحظاتی چراغ عمرش خاموش شد.
سکوت و مماشات یاران شیخ شهید در برابر غربزدگان
در ابتدای نهضت، مانند سایر علما، شیخ شهید دنبال عدالت خانه بود و همراهی اش با انقلابیان به انگیزه لگام زدن بر مرکب چموش و خودمحور درباریان آغاز گردید، ولی وقتی با اصرار منورالفکران و روحانی نمایان خودباخته برای برقراری مشروطیت و مجلس شورا مواجه شد، آن را پذیرفت، طبق نقل ناظم الاسلام، آیة الله بهبهانی در پاسخ سید جمال واعظ، که خواهان برقراری مجلس شورا به جای عدالت خانه بود، فرمود: «این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید . فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد »
مرحوم طباطبائی نیز در مراحل آغاز نهضت، از حکومت مشروطه دفاع می کرد; نخستین بار در مهاجرت کبرا وی به طور رسمی در جمع علما در حمایت از مشروطیت سخن گفت که با مخالفت شیخ شهید مواجه گردید.
«البته به نظر می رسید وجه حمایت مرحوم طباطبائی با مرحوم بهبهانی از حکومت مشروطه متفاوت بود، سخنان مرحوم طباطبائی نشانگر آن است که او قدری به حکومت مشروطه به عنوان یک حکومت نجات بخش ملت اعتقاد پیدا کرده بود! ولی مرحوم بهبهانی از روی ناچاری به حکومت مشروطه تن داد » ولی هر دو خواهان مشروطه بودند . اما مرحوم شیخ شهید از همان آغاز با طرح شعار مشروطه مخالف بود.
آیت الله لنکرانی نقل میکنند :«مرحوم حاج شیخ فضلا کراراً به سید عبدا... بهبهانی گفته بودند، و این معروف بود که: سید، مرا میکشند، تو را هم بعد از من میکشند، خیال نکن! »
البته علی رغم همه این نامهربانیها? شیخ شهید حفظ احترام و اکرام دیگر یاران را گویی بر خود واجب میدانست «... و دیگرهای دیگر هم هست بلکه بسیار است ... ولی از تذکار و تعداد آنها، می ترسم برخی از صنادید سلسله و عظماء علماء عصر وفقهم الله لما یُحبُّ و یرضی آزرده شوند ورنه سخن بسیار است… »
بهبهانی و هم طباطبائی مانند علمای نجف گمان می کردند با مدارا و همراهی با مشروطه گران سکولار می توان از عناد آنان با دین و روحانیت کاست و حکومتی با ساختار ظاهری مشروطه، ولی با محتوا و پایه های دینی تشکیل داد، ولی به مرور زمان در مشروطه دوم، یعنی پس از استبداد صغیر، هر دو مغضوب مشروطه خواهان سکولار واقع شدند و به این نتیجه رسیدند که کینه منورالفکران با دین و روحانیت به سبب دل دادگی به تمدن الحادی غرب، ریشه دارتر از آن است که با مدارا و همراهی درمان شود . از این رو، مرحوم آیةالله بهبهانی نیز در مشروطه دوم با تاسی از علمای نجف اشرف، به مقابله با عناصر دموکرات مجلس و بیرون مجلس پرداخت و از نفوذ سیاسی و دینی اجتماعی خود در میان جناح اعتدالی برای مبارزه با سیاست های عناصر سکولار بهره گرفت و به همین دلیل، مغضوب آن ها واقع و ترور گردید .آیت الله طباطبایی هم بعدها منزوی شد.
علمایی که با روش ملایم از طریق مدارا با مشروطه گران غربی معامله می کردند، نتوانستند آن ها را به پذیرش مشروطه مشروعه وادار نمایند . از این رو در اقدامی دیر هنگام، به سیاست مقابله صریح متوسل شدند که به قتل آیت الله سید عبدالله بهبهانی و مرگ مشکوک مرحوم آیةالله العظمی آخوند خراسانی انجامید.
درگیری و مقابله این گروه از علمای مشروطه خواه با جناح تندرو و سکولار مشروطه? مقبولیت آنان را از بین برد چنانکه وقتی بعد از قتل مرحوم نوری نزد مرحوم آخوند آمدند? فرمود: «دنیای مرا از بین بردید? آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!» و جناح مذهبی و نیروهای دیندار را به طور یکپارچه در مقابل آنان قرار داد.
مرز میان مشروطه مشروعه و مشروطه غربی روشن گردید و بسیاری از چهره هایی که پشت پرده های نفاق پنهان شده بودند، ماهیت خود را نشان دادند . در چنین فضایی، اگر نیروهای مذهبی و روحانیت به طور فعال در صحنه حضور داشتند و برخوردهای تهاجمی و فعال خود را استمرار می بخشیدند زمینه پیروزی فراهم بود، ولی ظاهرا تاریخ نشانگر آن است که برخورد نیروهای مذهبی با موج مشروطه غربگرا پیش از آنکه یک برخورد فعال باشد، یک برخورد انفعالی بود . از این رو، رنگ مقاومت در برابر جریان سکولار بیشتر به صورت نفی و انکار زبانی و نوشتاری بود، و حال آنکه انقلاب در آن مقطع نیازمند حضور فعال نیروهای مذهبی با ایمان و معتقد در صحنه بود .
پس از فتح تهران و اعدام شیخ شهید و سخنان کفرآمیز امثال تقی زاده، مردم مسلمان مرز حق و باطل را تشخیص دادند. در چنین شرایطی، اگر علما و روحانیان به صورت فعال در صحنه حضور پیدا می کردند، به یقین اوضاع را به دست می گرفتند و نیروهای سکولار را سخت سرکوب می کردند، ولی متاسفانه بسیاری از نیروهای مذهبی به دلیل نومیدی از اصلاح امور، از میدان مبارزه کنار کشیدند و سکوت پیشه کردند و همین امر زمینه را برای جولان دادن وابستگان استعمار انگلیس و فراماسونرها و پیروان فرق ضاله فراهم آورد.
ایستادگی شیخ فضل الله در مقابل شرق و غرب برای حفظ کیان اسلام
«......آقا همینطور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تغیّر گفت: یپرم تویی؟! یپرم گفت: بله. شیخ فضلالله تویی؟! آقا جواب داد بله منم! یپرم گفت: تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟! آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین هستند و مردم را فریب دادهاند. آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اول خود درآورد. در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوص از دهان آقا بیرون میآمد نفس از در و دیوار بیرون نمیآمد همه ساکت شده گوش میدادند. تن من رعشه گرفت با خود میگفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد در این ساعت میکند؟ آخر یپرم رئیس مجاهدین و رئیس نظمیه آن وقت بود! بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی که آمده بود رفت و استنطاق هم تمام شد... فردای شهادت آقا، ورقهای منتشر شد راجع به محاکمه شدن آقا چیزهایی در آن نوشته بودند که ابداً و اصلاً ربطی به آنچه من روز پیش دیده و شنیده بودم نداشت!
مدیرنظام میافزاید: از همان وقت آقا میدانست که او را میکشند. مخصوصاً وقتی که موقع برگشتن در توپخانه، آن بساط را دید دیگر حتم داشت. خود من در این هنگام به فاصلة یک متری آقا به لنگة شمالی در نظمیه تکیه داده بودم به کلی روحیهام را باخته بودم هیچ امیدی نداشتم شب قبلش دار را در مقابل بالاخانهای که آقا در آن حبس بودند برپا کرده بودند صحن توپخانه مملو از خلق بود. ایوانهای نظمیه و تلگرافخانه و تمام اتاقها و پشتبامهای اطراف مالامال جمعیت بود. دوربینهای عکاسی در ایوان تلگرافخانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهز و مسلط به روی پایههای سوار شده بودند. همه چیز گواهی میداد که هیچ جای امیدی نیست. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه دیده شده بود! یک حلقه مجاهد، دور دار دایره زده بودند. چهارپایهای زیر دار گذاشته شده بود. مردم مسلسل کف میزدند و یک ریز فحش و دشنام میدادند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم. ناگهان یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من آن را نشناختم به سرعت وارد نظمیه شد و راه پلههای بالا پیش گرفت تا برود پلههای بالا آقا سرش را از روی دستهایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطلم نکنید آن شخص جواب داد: الآن تکلیف معین میشود و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمائید آنجا! (میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده راه را جلوی او باز کردند آقا همانطور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و رو را به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ اُفُوِضُ اَمْری اِلَیالله اِنَاللهَ بَصیرٌ بِالْعِباد» و به طرف دار به راه افتاد ... و فرمود: هذا کوفةٌ صغیرة! »
به این فکر میکنم که آن روز نه دانشجوی کفن پوشی بود و نه طلبه بیداری. انگار همه نخبگان مردود شده بودند.انگار همه خواب بودند.«... در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوص از دهان آقا بیرون میآمد نفس از در و دیوار بیرون نمیآمد همه ساکت شده گوش میدادند. تن من رعشه گرفت با خود میگفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد در این ساعت میکند؟...»گویی آنها هم امامی داشتند که اندیشه امامشان را به موزه تاریخ سپرده بودندکه اینگونه شد. دیگر نهضت مشروطه منحرف شده بود. چون رهبر واقعی پای دار بود و«... و روحانیت نیز که آخرین برج و بازوی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرورفت و چنان درِ دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیلهای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد چرا که قدم به قدم عقب نشست.
اینکه پیشوای روحانی طرفدار مشروعه در نهضت مشروطیت بالای دار رفت خود نشانهای از این عقبنشینی بود و من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخشهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود بلکه به عنوان مدافع« مشروعه» باید بالای دار بود و من میافزایم – و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی – به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزده ملکمخان مسیحی بود و طالبوف سوسیال دمکرات قفقازی »
اما امروز غربزدگان روشنفکر نما و ضد انقلاب خسته اند و مستاصل. امروز هنوز هستند نخبگان بیدار و امت حزب الله و فضل الله زمان.
«...الان هم همانها هستند و طرحشان عوض نشده...» «...دشمن میخواهد حضور سیاسى قدرتمندانه ى جمهورى اسلامى در عرصه هاى بینالمللى را که امروز از گذشته بسیار بارزتر و پرجلوهتر است، مخدوش کند، خراب کند با این مسائل اینجورى؛ نباید به دشمن کمک کرد. بنابراین مسئولان باید کارهاى خود را در زمینههاى اقتصادى، در زمینههاى علمى، در زمینههاى سیاسى، در زمینههاى اجتماعى، در همهى زمینه هائى که مسئولیتى دارند، وظیفهاى دارند، با قدرت، با قوّت و با دقت انجام بدهند. همکارى هاى با دولت و مسئولین کشور هم باید ادامه پیدا کند. مردم هم که حضور خودشان را در صحنه نشان داده اند... »
روز عاشورا حوادث تلخی رخ داد که دل هر مومن و آزاده ای از مسلمانان و ایرانیان تا دانشمندان مسیحی (جرج جرداق) را به درد می آورد. با قدری مرور بر تاریخ، آیینه ای تمام روشن به روی انسان رخ می نمایاند. گویی تاریخ عهد بسته است تا دوباره عبرت ها را زنده کند.
از آن نقاط عطف تاریخ ایران، انقلاب مشروطه است. انقلابی که با سکوت و مداری نخبگان و سران انقلاب همراه شد، تا غربزدگان و سفارتخانه ها هدایت آن را به دست گیرند تا این انقلاب روحانیون به انحطاط مذهبیون مبدل شود.
در این رهاورد، زمانی که سر شیخ فضل الله روی دار میرود اذهان تازه روشن میشوند که چه اشتباهی کرده اند. زمانی که خیلی دیر شده و استبداد دوباره جان گرفته است.
شیخ در طلوع مشروطیت و جنبش عدالتخواهی با دو رهبر دینی مشروطه آیتالله سیدعبدالله بهبهانی و آیتالله سیدمحمد طباطبایی همراه و همگام بود. اما پس از مدتی از مشروطهطلبان جدا شد زیرا مشروطه را با شریعت سازگار ندانست و خواستار حکومت مشروطه مشروعه شد. در این ایام جنگ بین مشروطهخواهان و مستبدین با فتح تهران توسط قوای بختیاری و مجاهدین گیلانی پایان یافت و محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد و احمدمیرزا ولیعهد به تخت سلطنت جلوس نمود. سپس به شیخ فضلالله پیشنهاد شد جهت تأمین جانی و مالی خویش به سفارت روس پناه ببرد ولی او نپذیرفت و شهادت را بر توسل به اجنبی ترجیح داد.
جمعی از معاندان به منزل شیخ رفته او را دستگیر نمودند و به میدان توپخانه بردند، وی در محکمه کفر که دادستانش شیخ ابراهیم زنجانی بود به اعدام محکوم شد و یپرم خان ارمنی که ریاست نظمیه را به عهده داشت حکم را به اجرا درآورد و شیخ به دار آویخته شد و پس از لحظاتی چراغ عمرش خاموش شد.
سکوت و مماشات یاران شیخ شهید در برابر غربزدگان
در ابتدای نهضت، مانند سایر علما، شیخ شهید دنبال عدالت خانه بود و همراهی اش با انقلابیان به انگیزه لگام زدن بر مرکب چموش و خودمحور درباریان آغاز گردید، ولی وقتی با اصرار منورالفکران و روحانی نمایان خودباخته برای برقراری مشروطیت و مجلس شورا مواجه شد، آن را پذیرفت، طبق نقل ناظم الاسلام، آیة الله بهبهانی در پاسخ سید جمال واعظ، که خواهان برقراری مجلس شورا به جای عدالت خانه بود، فرمود: «این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید . فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد »
مرحوم طباطبائی نیز در مراحل آغاز نهضت، از حکومت مشروطه دفاع می کرد; نخستین بار در مهاجرت کبرا وی به طور رسمی در جمع علما در حمایت از مشروطیت سخن گفت که با مخالفت شیخ شهید مواجه گردید.
«البته به نظر می رسید وجه حمایت مرحوم طباطبائی با مرحوم بهبهانی از حکومت مشروطه متفاوت بود، سخنان مرحوم طباطبائی نشانگر آن است که او قدری به حکومت مشروطه به عنوان یک حکومت نجات بخش ملت اعتقاد پیدا کرده بود! ولی مرحوم بهبهانی از روی ناچاری به حکومت مشروطه تن داد » ولی هر دو خواهان مشروطه بودند . اما مرحوم شیخ شهید از همان آغاز با طرح شعار مشروطه مخالف بود.
آیت الله لنکرانی نقل میکنند :«مرحوم حاج شیخ فضلا کراراً به سید عبدا... بهبهانی گفته بودند، و این معروف بود که: سید، مرا میکشند، تو را هم بعد از من میکشند، خیال نکن! »
البته علی رغم همه این نامهربانیها? شیخ شهید حفظ احترام و اکرام دیگر یاران را گویی بر خود واجب میدانست «... و دیگرهای دیگر هم هست بلکه بسیار است ... ولی از تذکار و تعداد آنها، می ترسم برخی از صنادید سلسله و عظماء علماء عصر وفقهم الله لما یُحبُّ و یرضی آزرده شوند ورنه سخن بسیار است… »
بهبهانی و هم طباطبائی مانند علمای نجف گمان می کردند با مدارا و همراهی با مشروطه گران سکولار می توان از عناد آنان با دین و روحانیت کاست و حکومتی با ساختار ظاهری مشروطه، ولی با محتوا و پایه های دینی تشکیل داد، ولی به مرور زمان در مشروطه دوم، یعنی پس از استبداد صغیر، هر دو مغضوب مشروطه خواهان سکولار واقع شدند و به این نتیجه رسیدند که کینه منورالفکران با دین و روحانیت به سبب دل دادگی به تمدن الحادی غرب، ریشه دارتر از آن است که با مدارا و همراهی درمان شود . از این رو، مرحوم آیةالله بهبهانی نیز در مشروطه دوم با تاسی از علمای نجف اشرف، به مقابله با عناصر دموکرات مجلس و بیرون مجلس پرداخت و از نفوذ سیاسی و دینی اجتماعی خود در میان جناح اعتدالی برای مبارزه با سیاست های عناصر سکولار بهره گرفت و به همین دلیل، مغضوب آن ها واقع و ترور گردید .آیت الله طباطبایی هم بعدها منزوی شد.
علمایی که با روش ملایم از طریق مدارا با مشروطه گران غربی معامله می کردند، نتوانستند آن ها را به پذیرش مشروطه مشروعه وادار نمایند . از این رو در اقدامی دیر هنگام، به سیاست مقابله صریح متوسل شدند که به قتل آیت الله سید عبدالله بهبهانی و مرگ مشکوک مرحوم آیةالله العظمی آخوند خراسانی انجامید.
درگیری و مقابله این گروه از علمای مشروطه خواه با جناح تندرو و سکولار مشروطه? مقبولیت آنان را از بین برد چنانکه وقتی بعد از قتل مرحوم نوری نزد مرحوم آخوند آمدند? فرمود: «دنیای مرا از بین بردید? آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!» و جناح مذهبی و نیروهای دیندار را به طور یکپارچه در مقابل آنان قرار داد.
مرز میان مشروطه مشروعه و مشروطه غربی روشن گردید و بسیاری از چهره هایی که پشت پرده های نفاق پنهان شده بودند، ماهیت خود را نشان دادند . در چنین فضایی، اگر نیروهای مذهبی و روحانیت به طور فعال در صحنه حضور داشتند و برخوردهای تهاجمی و فعال خود را استمرار می بخشیدند زمینه پیروزی فراهم بود، ولی ظاهرا تاریخ نشانگر آن است که برخورد نیروهای مذهبی با موج مشروطه غربگرا پیش از آنکه یک برخورد فعال باشد، یک برخورد انفعالی بود . از این رو، رنگ مقاومت در برابر جریان سکولار بیشتر به صورت نفی و انکار زبانی و نوشتاری بود، و حال آنکه انقلاب در آن مقطع نیازمند حضور فعال نیروهای مذهبی با ایمان و معتقد در صحنه بود .
پس از فتح تهران و اعدام شیخ شهید و سخنان کفرآمیز امثال تقی زاده، مردم مسلمان مرز حق و باطل را تشخیص دادند. در چنین شرایطی، اگر علما و روحانیان به صورت فعال در صحنه حضور پیدا می کردند، به یقین اوضاع را به دست می گرفتند و نیروهای سکولار را سخت سرکوب می کردند، ولی متاسفانه بسیاری از نیروهای مذهبی به دلیل نومیدی از اصلاح امور، از میدان مبارزه کنار کشیدند و سکوت پیشه کردند و همین امر زمینه را برای جولان دادن وابستگان استعمار انگلیس و فراماسونرها و پیروان فرق ضاله فراهم آورد.
ایستادگی شیخ فضل الله در مقابل شرق و غرب برای حفظ کیان اسلام
«......آقا همینطور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تغیّر گفت: یپرم تویی؟! یپرم گفت: بله. شیخ فضلالله تویی؟! آقا جواب داد بله منم! یپرم گفت: تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟! آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین هستند و مردم را فریب دادهاند. آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اول خود درآورد. در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوص از دهان آقا بیرون میآمد نفس از در و دیوار بیرون نمیآمد همه ساکت شده گوش میدادند. تن من رعشه گرفت با خود میگفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد در این ساعت میکند؟ آخر یپرم رئیس مجاهدین و رئیس نظمیه آن وقت بود! بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی که آمده بود رفت و استنطاق هم تمام شد... فردای شهادت آقا، ورقهای منتشر شد راجع به محاکمه شدن آقا چیزهایی در آن نوشته بودند که ابداً و اصلاً ربطی به آنچه من روز پیش دیده و شنیده بودم نداشت!
مدیرنظام میافزاید: از همان وقت آقا میدانست که او را میکشند. مخصوصاً وقتی که موقع برگشتن در توپخانه، آن بساط را دید دیگر حتم داشت. خود من در این هنگام به فاصلة یک متری آقا به لنگة شمالی در نظمیه تکیه داده بودم به کلی روحیهام را باخته بودم هیچ امیدی نداشتم شب قبلش دار را در مقابل بالاخانهای که آقا در آن حبس بودند برپا کرده بودند صحن توپخانه مملو از خلق بود. ایوانهای نظمیه و تلگرافخانه و تمام اتاقها و پشتبامهای اطراف مالامال جمعیت بود. دوربینهای عکاسی در ایوان تلگرافخانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهز و مسلط به روی پایههای سوار شده بودند. همه چیز گواهی میداد که هیچ جای امیدی نیست. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه دیده شده بود! یک حلقه مجاهد، دور دار دایره زده بودند. چهارپایهای زیر دار گذاشته شده بود. مردم مسلسل کف میزدند و یک ریز فحش و دشنام میدادند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم. ناگهان یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من آن را نشناختم به سرعت وارد نظمیه شد و راه پلههای بالا پیش گرفت تا برود پلههای بالا آقا سرش را از روی دستهایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطلم نکنید آن شخص جواب داد: الآن تکلیف معین میشود و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمائید آنجا! (میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده راه را جلوی او باز کردند آقا همانطور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و رو را به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ اُفُوِضُ اَمْری اِلَیالله اِنَاللهَ بَصیرٌ بِالْعِباد» و به طرف دار به راه افتاد ... و فرمود: هذا کوفةٌ صغیرة! »
به این فکر میکنم که آن روز نه دانشجوی کفن پوشی بود و نه طلبه بیداری. انگار همه نخبگان مردود شده بودند.انگار همه خواب بودند.«... در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوص از دهان آقا بیرون میآمد نفس از در و دیوار بیرون نمیآمد همه ساکت شده گوش میدادند. تن من رعشه گرفت با خود میگفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد در این ساعت میکند؟...»گویی آنها هم امامی داشتند که اندیشه امامشان را به موزه تاریخ سپرده بودندکه اینگونه شد. دیگر نهضت مشروطه منحرف شده بود. چون رهبر واقعی پای دار بود و«... و روحانیت نیز که آخرین برج و بازوی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرورفت و چنان درِ دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیلهای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد چرا که قدم به قدم عقب نشست.
اینکه پیشوای روحانی طرفدار مشروعه در نهضت مشروطیت بالای دار رفت خود نشانهای از این عقبنشینی بود و من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخشهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود بلکه به عنوان مدافع« مشروعه» باید بالای دار بود و من میافزایم – و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی – به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزده ملکمخان مسیحی بود و طالبوف سوسیال دمکرات قفقازی »
اما امروز غربزدگان روشنفکر نما و ضد انقلاب خسته اند و مستاصل. امروز هنوز هستند نخبگان بیدار و امت حزب الله و فضل الله زمان.
«...الان هم همانها هستند و طرحشان عوض نشده...» «...دشمن میخواهد حضور سیاسى قدرتمندانه ى جمهورى اسلامى در عرصه هاى بینالمللى را که امروز از گذشته بسیار بارزتر و پرجلوهتر است، مخدوش کند، خراب کند با این مسائل اینجورى؛ نباید به دشمن کمک کرد. بنابراین مسئولان باید کارهاى خود را در زمینههاى اقتصادى، در زمینههاى علمى، در زمینههاى سیاسى، در زمینههاى اجتماعى، در همهى زمینه هائى که مسئولیتى دارند، وظیفهاى دارند، با قدرت، با قوّت و با دقت انجام بدهند. همکارى هاى با دولت و مسئولین کشور هم باید ادامه پیدا کند. مردم هم که حضور خودشان را در صحنه نشان داده اند... »